هزار دستان به چمن دوباره آمد به سخن که ای خسته از رنج دی ببین جشن گل های من بکن دل ز نقدینه ی جان بنه در کف می فروش کنار گل و لاله دو جامی بزن بنوش و چشم از مهر و مه بپوش مکش منت آسمان به دوش مده دست با دست بی نمک نمک جز لب با نمک جزای کردار ستم پیشگان دهد نفخه ی صور دوای درد دلِ دلدادگان بود شور و نشور بسوزد از شر بشر یکسر، خشک و تر نماند آخر زین حیوان اثر نیرزد این جهان به دین که بهر دل، دل شکنی برون کنی پیراهنی از تنی مکن این طنازی با ما عبث به خود می نازی جانا از این بلند پروازی دانم کاخر شکار بازی جانم همه شب سر بردن به یک دل دو جا نگران کین دوران نماند به جا تو مشو مایه ی آوارگی دست من و دامان تو بنما چاره ی بی چارگی ما و عهد و پیمان تو ریشه گر حاصلش این بار نیست تو مده لاله دگر خار چیست جاهد این میکده را آب گرفت کس در این معرکه هشیار نیست