بعضی چیزا خیلی غم انگیزه مث نبرد سنگ و آیینه مث همین که دوربینم از خنده های تو سیب نمی چینه می بینی که با دستای خالی من واسه تو دنیا درست کردم کشتی تو به گل نشست و من با گریه هام دریا درست کردم تو ضربه خوردی من زمین خوردم تب می کنی این مرد می میره بالای شهر ابرا که می بارن پایین شهرو آب می گیره ابری تر از اونم که می بینی چند قرنه تو این خونه پاییزه یه ساله رفتی ولی بازم تقویم سال قبل رو میزه