خدایا در این وقت تحویل سال نشستم سر سفره ی کوچم پر از آرزوهای شاید محال بیا غصه ام را بریزم به پایت بیا سفره چیدم خدایا برایت پر از آرزوهای زخمی پر از درد پر از گریه بی صدا گریه مرگ بیا سفره چیدم خدایا برایت پر از سین بدها سین مثل سر پل پر از سوز و سرما پر از سوگواری خدایا تحمل تحمل خدایا خدایا تحمل خدایا بیا سفره عشق وا کن به حال من و ما کمی اعتنا کن دعاهای این سفره شاید حقیر است خدایا خودت نیز مارا دعا کن خدایا بیا سفره عشق وا کن به حال من و ما کمی اعتنا کن دعاهای این سفره شاید حقیرند خدایا خودت نیز برامون از آن روزهایی بیاور که کشتی به دریای آتش نباشد از آن روزهایی که غم هست و کم است که مارا دگر مرگ یادش نباشد از آن روز هایی بیاور که در آن دگر کودکی زیر آوارها نیست از آن روزها که هوای جنوبش پر از خاک بی رحم هشدارها نیست از آن هایی که دریاچه ها پر و هر رود لبریز و زاینده باشد از آن روزها که نبینیم مردی سر خالی سفره شرمنده باشد خدایا بیا سفره عشق وا کن به حال من و ما کمی اعتنا کن دعاهای این سفره شاید حقیر است خدایا خودت نیز مارا دعا کن خدایا بیا سفره عشق وا کن به حال من و ما کمی اعتنا کن دعاهای این سفره شاید حقیرند خدایا خودت نیز
به سایت آواما خوش آمدید! لطفاً توجه داشته باشید که محتوای این سایت برای افراد زیر 12 سال مناسب نمیباشد. برای ثبت نام، باید 12 سال یا بیشتر داشته باشید. با ثبت نام، شما تأیید میکنید که شرایط سنی لازم را دارا هستید.
Beginning of dialog window. Escape will cancel and close the window.
End of dialog window.
هرگز وداع جانم نکردی ای آن که تنها تو پشیمانم نکردی آن شب که در بغض خنداندیم کو آن جمله در گوشم که میلرزاندیم کو ای آن که چشمانش غمی چون شاعران داشت چون سایه در ماوای جانش ارغوان داشت صداقت گزندش هم مهربان بود آن که شیراز تمام دختران بود هرگز وداع جانم نکردی ای آن که تنها تو پشیمانم نکردی برگرد به دل تنگی اگر باقی عمرت گذرد چه برگرد پس این قصه که این شهر مرا می فشرد چه ای وای اگر این گریه که من میشنوم حال تو باشد برگرد اگر بی خبر از درد تو خوابم ببرد چه هرگز وداع جانم نکردی ای آن که تنها تو پشیمانم نکردی ای کتابی که هنوز آغوش دریا را به سمتم میگشایی مه گریبانم گرفته بی ثمر از من نپرس جانم کجایی آخرین یادی که دارم از خودم رخت سمت خاموشی گرفتم تا نشانم دادی آن زخم نهان را من فراموشی گرفتم برگرد به دل تنگی اگر باقی عمرت گذرد چه برگرد پس این قصه که این شهر مرا می فشرد چه ای وای اگر این گریه که من میشنوم حال تو باشد برگرد اگر بی خبر از درد تو خوابم ببرد چه هرگز وداع جانم نکردی ای آن که تنها تو پشیمانم نکردی