امشب همه میکده را سیر بنوشید با مردم این کوچه و آن کوچه بجوشید دیوانه و عاقل همگی جامه بپوشید در شادی این کودک و آن پیر زمین گیر و فلان بسته به زنجیر و زن و مرد بکوشید امشب غم دیروز و پریروزو فلان سال و فلان حال و فلان مال و که بر باد فنا رفت نخور ای جان برادر به خدا حسرت دیروز عذاب است. مردم شهر به هوشید هرچه دارید و ندارید بپوشید و برقصید و بخندید که امشب سر هر کوچه خدا هست. روی دیوار دل خود بنویسید خدا هست. نه یک بارو نه ده بارو که صدبار به ایمان و تواضع بنویسید خدا هست خدا هست سر آن سفره خالی که پر از اشک یتیم است خدا هست پشت دیوار گلی پیرزنی گفت: خدا هست. آن جوان با همه خستگی و در به دریها سرتعظیم فرو بردو چنین گفت: خدا هست. کودکی رفت کنار تخته گوشه تیره این تخته نوشت: در دل کوچک من درد زیاد است ولی یاد خدا هست. مادری گفتک دلم میلرزد کودکانم چه بپوشنید چه بگویک که بدانند نداری درد است پدر از شرم سرش پایین بود زیر لب زمزمه می کرد: خدا هست
به سایت آواما خوش آمدید! لطفاً توجه داشته باشید که محتوای این سایت برای افراد زیر 12 سال مناسب نمیباشد. برای ثبت نام، باید 12 سال یا بیشتر داشته باشید. با ثبت نام، شما تأیید میکنید که شرایط سنی لازم را دارا هستید.
Beginning of dialog window. Escape will cancel and close the window.
End of dialog window.
جانانم بردی دل و جانم از عشق تو جانا همش در هیجانم جان جانم عاشقتر از آنم دستم رو بگیری بکوبد ضربانم کاش به دادم برسی به داد حالم برسی کاش به داد این دل پر تب و تابم برسی دست مارو خوندی دلمو کجا کشوندی اومدی دل ببری مارو به کجا رسوندی دلبر دلبر تویی از همه بهتر از گوشه ی قلبم الهی نزنی پر بس که تو جذابی و دلبر دلارام من از همه بهتر برده ای آرام و قرارم نگارم داره میاد کنارم