شاکی روزگار منم ، تموم این شهر متهم یه حادثه چند ساعته با من میاد قدم قدم زخم ها دهن وا می کنن وقتی دل از دشنه پره دست منو بگیر که پام رو خون عشقم می سره بگو که از کدوم طرف می شه به آرامش رسید وقتی تو چشم هر کسی ، برق فریب رو می شه دید راه ضیافت رو به من دست های کی نشون می ده وقتی که حتی گل سرخ این روزها بوی خون می ده وقتی زندگی با چاقو قسمت می شه ، وقتی رفاقت ها خیانت می شه محکمتو تو خیابون برپا کن ، وقتی که عشق هم رنگ نفرت می شه تمرین مرگ می کنم تو گود این پیاده رو یه چیزی انگار گم شده توی نگاه من و تو دارم به داشتن یه زخم تو سینه عادت می کنم دارم شبامو با تن یه مرده قسمت می کنم
به سایت آواما خوش آمدید! لطفاً توجه داشته باشید که محتوای این سایت برای افراد زیر 12 سال مناسب نمیباشد. برای ثبت نام، باید 12 سال یا بیشتر داشته باشید. با ثبت نام، شما تأیید میکنید که شرایط سنی لازم را دارا هستید.
Beginning of dialog window. Escape will cancel and close the window.
End of dialog window.
هرگز وداع جانم نکردی ای آن که تنها تو پشیمانم نکردی آن شب که در بغض خنداندیم کو آن جمله در گوشم که میلرزاندیم کو ای آن که چشمانش غمی چون شاعران داشت چون سایه در ماوای جانش ارغوان داشت صداقت گزندش هم مهربان بود آن که شیراز تمام دختران بود هرگز وداع جانم نکردی ای آن که تنها تو پشیمانم نکردی برگرد به دل تنگی اگر باقی عمرت گذرد چه برگرد پس این قصه که این شهر مرا می فشرد چه ای وای اگر این گریه که من میشنوم حال تو باشد برگرد اگر بی خبر از درد تو خوابم ببرد چه هرگز وداع جانم نکردی ای آن که تنها تو پشیمانم نکردی ای کتابی که هنوز آغوش دریا را به سمتم میگشایی مه گریبانم گرفته بی ثمر از من نپرس جانم کجایی آخرین یادی که دارم از خودم رخت سمت خاموشی گرفتم تا نشانم دادی آن زخم نهان را من فراموشی گرفتم برگرد به دل تنگی اگر باقی عمرت گذرد چه برگرد پس این قصه که این شهر مرا می فشرد چه ای وای اگر این گریه که من میشنوم حال تو باشد برگرد اگر بی خبر از درد تو خوابم ببرد چه هرگز وداع جانم نکردی ای آن که تنها تو پشیمانم نکردی