گریه حرف آخرم بود ، طاقت موندن نداشتم همه ی حرفامو با اشک ، تو نگاهت جا گذاشتم تو می گفتی قصر خورشید ، چند قدم اون ور دریاست حلقه دستای گرمت ، آخرین نقطه ی دنیاست تنمو دادم به دامت ، دستای سنگی و سردت وعده های پوچ و خامت ، باغ پاییزی و زردت الهی دلت بسوزه ، تو که قلبمو سوزوندی هم سفر شدی تا رویا ، پای وعده هات نموندی الهی چشم سیاهت همیشه بارونی باشه توی تاریکی چشمات ، آسمون زندونی باشه الهی وقتی می خندی ، یاد گریه هام بیفتی توی خلوتت بخونی، هر چی که بهم نگفتی